اولین امتحان

با زنگ در از خواب پریدم ، سرمو چرخوندم به طرف ساعت و زل زذه بودم بهش ، همه چیز تار بود به این فکر میکردم که کار مهمی دارم اما هیچی یادم نمی اومد انگار روح کامل بر نگشته بود و در عالم دیگری سیر میکردم ، چشمهایم داشت گرم میشد که دوباره زنگ زده شد ساعت اینبار واضح تر شده بود ، ناگهان همه چیز یادم اومد شوکه شده بودم چون تازه متوجه شدم که تا یک ساعت دیگر امتحان پایان ترم دارم و مثلا قرار بود زود تر بیدار بشم تا حداقل برای یه بارم که شده نگاهی به کتاب انداخته باشم .

سراسیمه در حال پوشیدن لباس بودم که دوباره صدای زنگ بلند شد ، تقریبا آماده رفتن شده بودم در و باز کردم ، جناب موسیو جلوی در رویت شد ، با کلی قبض و فیش جلوی در ایستاده بود که با دیدن قیافه پف کرده و داغون من بدون سلام یا هیچ مقدمه شروع کرد به توضیح دادن قبض ها و صورت حساب ها ، وقت تنگ بود و موسیو هم داشت پر چونگی میکرد ، پریدم وسط حرفش و گفتم «موسیو چقدر باید بدم» چند باری این جملرو تکرار کردم تا بالاخره سهم مارو گفت ، دست تو جیب کردم و هرچی آت و آشغال بود کشیدم بیرون (کلی پول پاره و و بلیط اتوبوس و ...) رو هم رفته 4و5 تومنی بیش نبود _ موسیو هم شرمنده شده بود _ بی هیچ کلام اضافه ای کلرو انداختم و رفتم .

دوان دوان به طرف سر کوچه در حال حرکت بودم که احساس کردم پاهایم خیس شده ،‌ نگاهی به پایین انداختم که چشمم افتاد به انگشت شصت پام که از جوراب سوراخم بیرون زده بود و دمپایی هایی که تا اون زمان فقط داخل مبال خانه رویت شده بود(کی من دسشویی رفتم آخه)  _ در این لحظه بود که فهمیدم روز گندی شروع شده _  خیلی آروم به طرف خونه بر گشتم تو راه به این فکر میکرم که بهتره این روز گندو همین حا به پایان برسونم و برم ادامه خواب ، ولی نمیدونم یهو چم شد که با اشتیاق بیشتری تصمیم گرفتم که ادامه بدم و نا امید نشم .

بالاخره رسیدم سر کوچه ، اتوبوسی در ایستگاه دیده شد (ذوق مرگ شده بودم که حداقل تو این سرما معطل نمیشم) با تمام سرعت دویدم به طرف ایستگاه تقریبا به وسط خیابون رسیده بودم که احساس کردم سبک شدم و انگار یه چیزی کم بود به عقب که نگاه کردم کیفمو دیدم با بندی پاره و دری باز ، عین جیگر زلیخا شده بود که ماشین از روش رد شده باشه ، وقتی کیف عزیز و دلبندم و در آغوش گرفتم اتوبوس هم رفته بود ...

از اونجاییکه کلی وقت از دست رفته بود موتور گرفتم  _ یا مرگ یا امتحان _  کلی هم طرفو شیر کردم که سریع بره اونم نا مردی نکرد و تخته گاز گرفت برف هم تازه باریدن گرفته بود ، با سرعتی هم که ما داشتیم کولاک شده بود (یاد کولاک تو فیلما افتاده بودم) دیگه خلاف رانندگی نمونده بود ، از تو جوب ، پیاده رو ، ورود ممنوع و چراغ قرمز و ...

تقریبا تزدیک دانشگاه شده بودیم که یه خر سوار پیجید جلومون و هر چی ترمز زدیم عفاده نکرد و در آخرین تلاش برای ترمز گرفتن کون موتور چرخید و رفتیم تو درش ، 2تا کون بچه ی سوسول اومدن پایین  و مشغول زر زر کردن شدن ، ما هم داشتیم خودمونو جمو جور میکردیم که از محل بگریزیم که دیدم یکیشون که ادعای لاتیش میشد صداشو برد بالا و یه چیزی گفت که نفهمیدم ، به موتوریه گفتم وایس بینم چی میگه ، گفت بیا بریم ولش کن ، گفتم جون تو را نداره ، رفتم طرفشون و صدام و کلفت کردم گفتم : چیزی گفتین نشنیدم ، هیچی نگفتن لال شده بودن یه کمی شر و ور گفتم که از گفتشون پشیمون شدن و سوار شدن و رفتن .

موتوریه کلی حال کرده بود گفت بچه کجایی ، گفتم به تو ربطی نداره بگو چقدر میشه تا نکشتیمون میخوام بقیشو پیاده برم ، پول و گرفت و منم تا دانشگاه دوویدم ، وقتی رسیدم فقط ده دقیقه از امتحان مونده بود که رام ندادند و از اونجاییکه خود استاد نبود منم کلکل نکردم و بالاخره شکست و پذیرفتم ...

رفتم تو نمازخونه خوابیدم تا شب ... از سرمای هوا بیدار شدم و برگشتم خونه ، همین.