بالاخره امشب باران بارید اما غریب بود ! نمونه اش را به یاد ندارم !...
شاید چون فکر میکردم ابرها عقیم شده اند و دیگر بارانی نیست و باد هم در همهمه این همه دود گم شده .
نمیدانم ؛ ولی انگار آسمان و ابر هایش دوست دارند با انگشتان کشیده باران تن ات را همچو گیتاری نوکوک بنوازند ...
در میان بارش نم نم و گاه آبشاری نت هایی که از دل ابری آسمان میتراود و بر سنگفرش کوچه باغ میرقصند ، خیساخیس از این همه نوازش طرب انگیز قدم به کوچه میگذاری ...
دلگیر نشو از حرکت لزج آب روی گودی گردنت !...
دلت را به حرکات هماهنگ سرپنجه های باران بسپار و ببین چه «تر»دستانه ، روی گونه ها ، لب ها ، دست ها و سینه هایت ، سمفونی شادمانه حیات را در پیشگاه عالم و آدم ، فرشته و شیطان اجرا میکند تا دنیا را غرق کند در یگانگی زیباییت ...
وقتی خیس از باران به خانه میرسی ، عطر دست های آسمان را در لا به لای گیسوانت بو میکشم و مست از این همه زیبایی میلادی دوباره را جشن می گیریم ...
پی نوشت :
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچپچ کرد
چکچک چکچک، چکار با پنجره داشت؟
هـر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکـش :
(( صحنه ی پـیچش یک پیچک زشت دور دیوار صدا ... ))
حمله ی خفاشان ، مردن گـنجشکان !!!
جرأتش را داری کـه بـبـینی قلمت می شکـند ؟ کاغـذت می سوزد ؟!
طاقـتش را داری کـه بـبـینی و نگـویی از حق ؟!
گـفـتن واژه ی حق سنگـین است
من دگـر خـسته شـدم
می توانی تو بیا ، این قـلم ، این کاغـذ
این همه مورد خوب
گفتی که بیا !!
بیا و بنویس !
این قلم این کاغذ
این همه مورد خوب ؟
خنده ام میگیرد !
که چرا بعضی ها
اینقدر خوش بینند ؟
که در این دهر بزرگ
این همه مورد خوب میبینند ،
گفتی که طاقت این کاغذ تو طاق شده
پیکر تنها قلمت خرد شده ....
زیر آوار دروغ !
من چه گویم ز دروغ ؟
من چه گویم ز ریا کاری افراد دورو ؟
من چه گویم ز همراهی این مردم سر تا پا کبر ؟
اگر آن کاغد تو طاقتش طاق شده !
کاغذ من زدروغ ناله اش ساز شده !
و اگر پیکر تنها قلمت خرد شده !
قلم من ز شرمندگی این همه درد آب شده
پی نوشت : خیلی سرم شلوغه وقت نکردم به همه کامنت های پست قبلم جواب بدم .... به زودی از این شرکت میام بیرون وقتم بیشتر آزاد میشه ..... خدمت همتون میرسم
دهخدا میگفت : "زن نقیض مرد باشد"
اما تو اقبالی هستی برای کسانیکه میخواهند بر آب قدم زنند!
ترجمان همه حس های زیبای زمینی !
فرح وقتی زیبنده میشود که تو می خندی …
باران وقتی مروارید می شود که تو مژگان نمناک کنی …
حنان از دستهای تو قد می کشد و عشق لا به لای گیسوی تو آرام می گیرد .
کلمات در دهان تو به نهایت ظرفیت معنایی خود می رسند ...
چنانکه بوسه وقتی بوسه است که بر لبان تو باشد و سلام از دهان تو عین سلامتی ست !
تو ترجمان زیبایی همه چیزی !
حتی دروغ در دهان تو زیباست وقتی که می گویی که من بهترین مرد دنیایم !!
نمی دانم مرا چه می شود؟!
گویی تو زن ِ نخستینی!
زنی که رانهایش
نخلی ست بیابانی که فرو می بارید
خرماهای زرینش را
سینه هایش
به هفت زبان سخن گفتند و من
ناگزیر بودم از گوش سپاری بر تمامی شان
و گویی پیش از تو دوست نداشته ام
کسی را
تجربه نکرده ام
عشق را
و کسی نبوسیده مرا و
نبوسیده ام کسی را!
حادثه ای شو
تا رها شوم از این طوفان ،
این عشق روبنده ،
این هوای پاییزی ؛
و واداشته شدن به کفرگویی ...
این یادت بماند که عشق شکوفایی یک حادثه است اما عاشق ماندن و عشق ورزیدن توالی بوسه های من است بر گیسوانت که شب های رویایی مان را به تصویر میکشد ...
تریاک را به بازدمت پز
(تریاک و رو آتیش میپزن ولی این بازدم انقدر داغه که اینو رو بازدمت بپز نمیخواد رو آتیش بپزی )
روزی که خرید مادر، کیف مدرسه ؛ قرمز، چمدانی، کلاس اول، با کلید
روزی که سخت حل میشد اصل هندسه ؛ دبیر همدانی، صد کاروان شهید
روزی که مُرد خواهد جان بچهگی ؛ روزی که حسرت واجب است بر تو پای نشئهگی
روزی که رفت بر باد ، روزی که ماند در یاد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که رفت از یاد، روزی که داد بر باد ؛ تا باد چنین باد، داد و بیداد، که تا باد چنین باد
روزی که خطکش تصویری، شکست میانهی تنبیه ؛ روزی که زنگ خانهها صور اسرافیل بود گویی
روز درک تضاد، تبعیض، تفاخر، ترجیح ؛ روز لکهی آب شور چشمت، بر غلط دیکته
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روز حسرت یک بارفیکس، یک بارفیکس، در ذهن لاغر بازو ؛ روز حسرت یک یار فیکس بودن در تیم مدرسه
روز اشاعهی سخنان نو آموخته ؛ روز تعریف پر هیجان فیلم “هی جو”
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد...
روزی که رید بر تو دختر همسایه ؛ روزی که درید پدرت را، کشور همسایه
روزی که مرگ از در بسته، ز پنجره تو آمد؛ روزی که دو کانال بود، کانال یک به جنگ میرفت، از کانال دو “واتو واتو” آمد
روزی که مُرد خواهد جان بچهگی ؛ روزی که حسرت واجب است بر تو پای نشئهگی
روزی که آتش به چه کار آید؟ تریاک را به بازدمت پز ؛ روزی که منقل به چه کار آید؟ وافور را به سینهات بنشان
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که رهبر نوجوان تانک خورده بود ؛ روزی که آستین کوتاه، لگد میان گُرده بود
روزی که ریش، روزی که زیر بغل پاره ؛ روزی که یخه از فرط ایمان چرک بود
روزی که داگلاس هنوز ؛ مایکل نبود، کرک بود
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد ؛ شهر کلان که روزی، علیآباد باد…
روزی که شهوت هنوز در حومه شهر بود ؛ روزی که در استعارهی فلک قطره بحر بود
روزی که دنیا تمام میشد، هر هفته، جمعهها، غروب
(یادتونه ، بعد از فیلم سینمایی گزارش هفتگی میذاشت)
روزی که سرد بود ؛ حرام شطرنج و تختهنرد بود
تنها حلال این رنگ و روی زرد، تنها حلال باری افیون و گرد بود ؛ روزی که وُله، تنها عکس گمگشتگان بود
ایران نبود : مهد تشنگان بود روزی که پایتخت، دشت آزادگان بود ؛ دشت نبود، خیابان، پادگان بود
روزی که رفت از باد ، روزی که داد بر باد...
روزی که چمران، بر پارکوی آرام خسبید ؛ روزی که فوزیه در کربلای شد شهید
روزی که شاه رفت، جمهوری یک طرفه شد ؛ روزی که تنها راه آزادی از انقلاب بود
(هنوز این بزرگراه هارو نساخته بودند مثلا)
روزی که مهتاب بود، سراب بود، سراب ناب بود
آن نوشابه که ۸ساله کنار حضرت معصومه خوردمش ؛ مادر خریده بود؛ سبز بود، سونآپ بود…
آوخ چه کرد با ما این جان روزگار آوخ چه داد به ما هدیه آ موزگار
(این قسمت مربوط به انشارات سال 57 تا 60 که اگه یادتون باشه کل این اندیشه های مارکسیستی بود کلی کتاب قصه بچه ها بود که همش راجع به این بود که کارخونه دار ظالم بود و کارگرا قیام میکردند و کارخونه و میگرفتند)
(طراحی کتکولریس قدسی قاضی نور ، امید وارم خونده باشین بچه که بودین این کتابای قدسی قاضی نور و)
روح جهان کارگری ، پله عبور ، خشم شدید برف روب فقیر
انگشت یخ زده پسر روزنامه فروش ، یخ شکسته با اشاره انگشت
آب روان سیل دمان ، عقده به تیراژ پنج هزارتا
از آسمان میکروفن میبارید جبرا ، گوساله هم یکی را بلعید سهوا
روزی که گوشت مفت ترین جنس بود ، قصه کلیشه ی پولدار ناجنس بود
دختر به نام نل در های و هوی شهر بود ، در جستجوی عدن ابد ، پارادایز بود
در پشت موی ریخته بر چشم ، برادرش ، آن موهای منفصل از گردن پدر بزرگ
در لای چرخ کالسکه ، در لای عاج چرخ کالسکه ، در لای عین عاج چرخ کالسکه ، در لای چرخش عین عاج چرخ کالسکه ...
در لای چرخ چرخش این همه بازی روزگار
بسی رنج بردیم در این سال سی که رنج برده باشیم فقط ، مرسی.
پ ن 1 : بر گرفته از سخنان گهربار محسن نامجو (ره) ... باشد که رستگار شوید.
پ ن 2 : برید حال کنید... با Dial-up (سرعت ۲۰ کیلو بیت در ثانیه) وبلاگو آپیدم ، دیگه نبینم پشت سر Pat حرف بزنید یا براش حرف در بیاریدا...